دکتر مریم فرضی مشاور ارشد خانواده
روزی میرسد که احساس میکنیم تنها شدهایم، باید زندگی خودمان را به تنهایی اداره کنیم و قدم به قدم جلو برویم. به جایی میرسیم که دیگر از روابطی که در گذشته با اطرافیانمان داشتهایم، لذت نمیبریم و احساس میکنیم که این مناسبات پوچ، توخالی و بیهوده بودهاند. در واقع به نقطه عطفی در این روابط میرسیم. گاهی وقتها هم با یک بیماری جدید درگیر شدهایم که باید به تنهایی با آن بجنگیم. حالت دیگری هم پیش میآید که به این نتیجه میرسید که تمامی کارها، تلاشها و فعالیتهایی که کردهاید، آنهایی نبودهاند که شما فکر میکردهاید و نمیتوانند آرزوهای شما را برآورده کنند. باید بگویم که این وضعیت در انتظار همگی ماست و دیر یا زود با آن روبرو خواهیم شد. حالا میپرسید که چه کار باید کرد؟
احساس میکنید تک و تنها در جادهای مه آلود گیر افتادهاید. سکوت مرگباری حاکم است. ابرهای تیرهای آسمان را پوشاندهاند و شما نمیدانید از کدام طرف بروید. به دنبال کسی میگردید که راهنماییتان کند و به دادتان برسد. کمکم به باورها و نیروهای درونتان شک میکنید. دوست دارید کسی بیاید و شما را از این اوضاع مبهم و نامعلوم دربیاورد و حمایتتان کند. نمیدانید که چطور باید رفتار کنید. به رفتار و منشهای دیگران نگاه میکیند تا بفهمید که کدام کار درست، سنجیده و قابل قبول است. و حالا سوال اینست که چرا ما این کار را میکنیم؟
حس میکنید که باید دوباره با دوستان و همکاران قبلیتان ارتباط برقرار کنید ولی می دانید که از آنها خوشتان نمیآید و رفتارهایشان را نمیپسندید. اما با این وجود اصلاً فکر نمیکنید چرا دارید این کار را میکنید. علت این رفتار واضح است. خانواده و جامعه از ارتباط با دیگران خوششان میآید و میگویند که هرکس باید دوستانی داشته باشد. شما هم از این جریان پیروی میکنید و با کسانی ارتباط برقرار میکنید که اصلاً و به واقع از آنها متنفرید! و این انفعال در روابط کاری هم وارد میشود. از رئیستان متنفرید چراکه میدانید آدمی دروغگو و کلاش است. با این وجود برایش کار میکنید. چون حقوق خوبی می گیرید که زندگیتان را میچرخاند و می توانید قرضها و اجاره خانهتان را بپردازید. اما هروقت که مدیرعامل و رئیس شرکتتان را میبینید اعصابتان خورد میشود. آنها آدمهای فریبکار و شیادی هستند که حس بدی در شما ایجاد میکنند. و از همه بدتر وقتی است که بیمار شدهاید. ناراحتی قلبی دارید و علت آن را هم میدانید. ورزش نکردهاید، رژیم غذایی مناسبی نداشتهاید وبرای چکآپهای دورهای نزد پزشک نرفتهاید. توجیه میکنید که سرتان شلوغ بوده و اصلاً وقت نداشتهاید. هرروز کار کردهاید، کار کردهاید و به عبارتی جان کندهاید. خانواده هم در آخرین اولویت قرار گرفتهاند.
همیشه اولویت نخست کار و پول درآوردن و ارتقای شغلی بوده است. توجه نکردهاید که ارتقای شغلی و پول درآوردن بیشتر بر شما و خانوادهتان استرس و فشار عصبی شدیدی واردکرده است که اکنون سلامتی را از روح و بدن شما گرفته است و خانوادهتان را تا مرز از هم پاشیدگی رانده است.تنها «شما» هستید که میتوانید زندگی و طرزتفکر جدیدی را خلق کنید و این «شما» هستید که میدانید کدام گزینه، انتخاب درستی خواهد بود. حالا که در این نقطه عطفی که مثل یک تقاطع است، قرار دارید به خاطر بسپرید که سراسر زندگی به تمامی انتخابهای گوناگون است . این واکنش های شما و انتخابهایتان است که نوع و چگونگی اداره زندگی شما را تعیین میکند. بدانید که این نقطه عطف و شرایط دشوار برای همه ما پیش میآید. دیر یا زود همگی با آن مواجه خواهیم شد.