مریم فرضی روانشناس و مدرس دانشگاه
اگر به مشکلاتتان نگاه کنید متوجه میشوید که ریشه بسیاری از مشکلات در ذهن شماست. قضیه این است: یک سری وقایع بیرونی اتفاق میافتد، ما تصمیم میگیریم که تنها بخشی از داستان را ببینیم، سپس موقعیت را به گونهای تفسیر میکنیم که باعث یک سری تضاد ذهنی در ما میشود و نتیجه آن شکلی از ناراحتی درونی است.
اگر چه گفتن این جمله که "مشکلاتت را دور بریز" آسان است اما ما و شما میدانیم که به این سادگی هم نیست. ما سالهای سال شرایط را برای جذب مشکلات و کشمکشها فراهم کردهایم. آن قدر که راهکار ساده "فکر نکردن در مورد مشکلات" خیلی در ما موثر نیست. ما به ابزاری نیاز داریم که به ریشه مشکلات ضربه بزنیم.
بیایید کاری را امتحان کنیم. برای یک یا پنج دقیقه چشمهایتان را ببندید و این مدت این مفهموم را مرور کنید که شما سکوت و آرامش میخواهید و نمیخواهید این افکار شما را پریشان کنند.خواندن را متوقف کنید و این کار را انجام دهید.
خب چه اتفاقی افتاد؟ شاید متوجه شده باشید که لحظهای که ساکت شدید افکار شروع به خودنمایی کردند؛ افکاری بیربط و بینظم. این افکار نوعی پریشانی هستند که از سکوت درونی ما سر بر میآورند.
این فقط یک تجربه بود که ما با اراده خود ذهنمان را زیر نظر گرفتیم و تلاش کردیم آرام شویم، اما نتوانستیم. حالا فضای درونی خود را وقتی که روز خود را میگذرانیم، بیخبر از افکار آلودهای که وارد ذهن ما میشوند، تصور کنید.
بنابراین ذهن ما با اطلاعات بیفایده، با اندیشههایی که باعث خوشبختی ما نمیشود آشفته میگردد. به دلیل آشفتگی ذهنمان، شفافیت درونی ما نیز کم میشود و گرد و غبار هوش ذاتی ما را میپوشاند. و در نتیجه ارتباط خود را با قسمتی از ذهنمان که پاک و مقدس، فرزانه، آرامشبخش و جاودانه است از دست میدهیم.
سرگرمیهایی که ما آنها را ضروری و مهم میدانیم، مثل تماشای تلویزیون، بروز کردن صفحات فیس بوکمان، چک کردن ایمیلها، غیبت پشت تلفن، ریختن آهنگ روی دستگاه پخش موسیقی و غیره، همه اینها توجه ما را معطوف خود میکنند و ما را ازچیزهایی که واقعاً برای ما مهم است، چیزهایی که شادی و رضایت ابدی را به زندگی ما و زندگی دیگران به ارمغان میآورد- دور میکنند.
بدانیم یا نه اطلاعاتی که ما به آنها میپردازیم فضای درونی ما را تا حدی پر میکنند و نیازها و احساسات ما را تحت تاثیر قرار میدهند.
و اگر مراقب نباشیم ممکن است به سرعت زندگی خود را سپری کنیم در حالی که زمان با ارزش خود را صرف چیزهایی کردهایم که مهم نیستند- و سپس از خود میپرسیم زندگی من چه شد؟چرا من احساس آشفتگی میکنم و به راحتی عصبانی میشوم؟ چرا احساس نارضایتی و نقص میکنم؟
اگر هنوز درحال مطالعه هستید نفسی تازه کنید و به خواندن ادامه دهید. شما این شانس را داشتهاید که از خواب غفلت برخیزید. برخیزید و کنترل سرنوشتتان را در دست بگیرید. کار خود را با چیزهایی که به آنها توجه میکنید و اجازه میدهید وارد زندگیتان شوند، شروع کنید. (بدون در نظر گرفتن سنتان).
راهنمای ساده برای پاکسازی عمیق درون
یک راه برای پاک کردن آشفتگی درون مراقبت از باغچه ذهنمان است. مراقب باشید که به چه چیز اجازه ورود میدهید، با حرفها، افکار و چیزهای که به آنها توجه میکنید، شروع کنید.
ممکن است متوجه نشده باشید اما ما وقت زیادی را صرف غیبت، بد زبانی به دیگران، قضاوت در مورد دیگران و یافتن اشتباهات دیگران میکنیم و جذب افکار منفی مثل حسادت، گناه یا ترس میشویم و بدنبال بهانهای برای مخفی کردن احساسات واقعی خود میگردیم. میدانم که همه اینها وقتی در کنار هم قرار میگیرند به نظر خیلی بد و اغراقآمیز میرسد، اما اگر ما واقعاً به خودمان، اندیشههایمان و حرفهایمان بنگریم متوجه خواهیم شد که تقریبا هر روز آگاهانه و ناآگاهانه خیلی از این کارها را انجام میدهیم.
من به دیگران کاری ندارم و درمورد تجربه خود صحبت میکنم و تایید میکنم که این یک حقیقت است. گاهی اوقات در ظاهر خشونتی وجود ندارد مانند قضاوت در مورد گارسن رستوران، یا عصبانی شدن از نماینده خدمات مشترکین تلفن و بیاحترامی به او، یا گفتن یک دروغ کوچک مصلحتی به جای نه گفتن مستقیم.
مسئله این نیست که با داشتن این افکار یا گفتن این حرفها ما آدمهای بدی میشویم. مسئله این است که این چیزها تبدیل به زبالههای به درد نخوری میشوند که درون ما را پر میکنند و به درد خوشبختی ما نمیخورند.
من این تکنیکهای ساده اما بسیارموثر را از یک آموزگار روحانی فرا گرفتهام. برای پاک کردن درونتان از این ٤ قانون پیروری کنید:
١) همان چیزی که واقعاً منظورتان است را بگویید. به آن چه میگویید عمل کنید.
٢) حرفی را که نمیتوانید به همه بزنید به هیچ کس نزنید.
٣) آن چه را که نمیتوانید برای دیگران مطرح کنید در خلوت به خود نگویید.
٤) حرفی را نزنید مگر این که صحیح، مفید یا از روی محبت باشد.
در ادامه مقاله در مورد این ٤ قانون به تفضیل توضیح داده شده است.
همان چیزی که واقعا منظورتان است را بگویید. به آنچه میگویید عمل کنید.
قسمت اول: آنچه که منظورتان است را بگویید.
آیا تاکنون خود را در حال بهانه تراشی برای اجتناب از موقعیتی که برای شما ناخوشایند است، یافتهاید. برای مثال دوست شما میخواهد که با او به یک برنامه اجتماعی بروید. شما واقعاً نمیخواهید بروید، اما بهانه میآورید که "من نمیتوانم بیایم" یا "من خیلی گرفتارم"، با بیان این جملات میتوانید در نهایت آرامش از شخصی یا چیزی یا کاری دوری کنید.
مثال دیگر، شخصی از شما درخواست کمک میکند که نمیخواهید اجابت کنید، اما به خاطر نپذیرفتن احساس گناه میکنید، بنابراین شما به دو صورت از آن شخص دوری میکنید (مثلا ایمیلها یا تماسهای او را نادیده میگیرید) یا بهانهای میآورید که واقعا صحت ندارد (مثلا من خارج از شهر هستم).
اینها به خاطر این نیست که شما نمیتوانید کاری انجام دهید. حقیقت این است که شما نمیخواهید کاری را انجام دهید. بهانه گرفتن یا اجتناب از تماس با آن شخص و یا موقعیت، باعث بوجود آمدن فعالیتهایی در درون شما میشود که نیازمند صرف انرژی است. به جای صلح و آرامش شما درگیر این مسئله هستید و در مورد این دروغ کوچک فکر میکنید.
وقتی میخواهید حرفی بزنید، آگاهانه تصمیم بگیرید که حقیقت را بگویید، یا آنچه که واقعا منظورتان است را بر زبان بیاورید. لازم نیست که حقیقت آزاردهنده و یا ناملایم باشد، میتوانید حقیقت را با مهربانی و ملایمت اما محکم بگویید. وقتی حقیقت را بگویید، هیچ کس نمیتواند آن را رد کند، هر چند که چیزی را که میشنوند دوست نداشته باشند.
قسمت دوم: به آنچه میگویید عمل کنید.
گاهی اوقات ما نا آگاهانه یا از روی عادت حرفهایی میزنیم که منظورمان دقیقاً آن نیست. برای مثال وقتی میخواهیم تلفن را قطع میکنیم به دوست، همسرمان یا هر کس دیگری میگوییم،"سلام برسان"، نه به این دلیل که واقعا منظورمان این است، بلکه به خاطر عادت. کلمات به صورت خودکار بر زبان ما جاری میشوند و کم کم معنی واقعی خود را از دست میدهند.
مثالی دیگر، میگوییم "به زودی با شما تماس میگیرم" یا "به زودی با هم صحبت خواهیم کرد" یا "فردا با تو تماس میگیرم" یا پیشنهاد کمک میدهیم یا کلماتی که در خداحافظی به کار میبریم، اما منظور ما واقعاً آنها نیست اما آنها را میگوییم چون آسان است و باعث خشنودی دیگران میشود.
ممکن است فکر کنیم که این کارها بیضررند اما در عمق وجود خود میدانیم که غیر واقعی هستند. آنها دروغهای کوچکی هستند که ما برای خود مسئلهای درونی کردهایم و این باعث میشود که در طی زمان تبدیل به شخصی با وجدان گناه کار شویم که این ما را از زندگی زمان حال دور میکند.
با عزم و اراده با خود عهد ببندید که هر چیزی که مقصودتان است را بگویید و قولهای تو خالی ندهید که نمیتوانید و نمیخواهید عملی کنید.
حرفی را که نمیتوانید به همه بزنید به هیچ کس نزنید.
قبول داشته باشید یا نه بیشتر ما به شکلی غیبت کردن را دوست داریم. همچنین در یافتن خطاهای دیگران سریع عمل میکنیم و سپس با دوستان مورد اطمینانمان در مورد آنها صحبت میکنیم. یا در مورد بد شانسی یک نفر مطلع میشویم و میخواهیم به سرعت به همه خبر دهیم.
مطمئنم میتوانید نمونههای زیادی را به خاطر بیاورید. به این مثال توجه کنید: سارا در محل کارش عصبانی میشود و بر سر همکارش فریاد میکشد، وقتی به خانه میرسیم به سرعت در مورد این داستان با همسرمان صحبت میکنیم.
مثال دیگر، آرش از کار بیکار شده است، وقتی از این موضوع اطلاع پیدا میکنیم، به بهترین دوستمان المیرا زنگ میزنیم یا پیغام میدهیم تا موضوع را به اطلاعش برسانیم، و یا آرش را مسخره میکنیم، زیرا از او خوشمان نمیآید.
در هر دو مورد ما نمیتوانیم همه چیز را دقیقاً به همه بگوییم به خصوص به المیرا یا آرش. و اگر واقعا به درونمان بنگریم میبینیم که بعد از گفتن آن حرفها احساس خیلی خوبی نداریم.
وقتی چنین مکالمهای را بررسی میکنیم، میفهمیم که هیچ کاری برای پرورش روحمان انجام ندادهایم. تنها کاری که کردهایم داستان سرایی و ایجاد انرژی منفی و کشمکش درونی است که درون ما را آلوده میکند.
خودتان را ملزم کنید که حرفی را با هیچ کس در میان نگذارید مگر این که بتوانید آن را به همه بگویید. خودتان را مجبور به توقف داستان سرایی و انتشار انرژی منفی کنید.
آنچه را که نمیتوایند جلوی دیگران مطرح کنید در خلوت به خود نگویید.
بیشتر ما خیلی از خودمان انتقاد میکنیم. مردم هرگز چیزهایی را که به خود میگویند جار نمیزنند، بنابراین در خلوت ذهنمان اعتقاد داریم که ما تنها کسی هستیم که تحت تاثیر گفتگوهای منفی با خودمان،عزت نفس پایین و ترس قرار دارد.
وقتی کاری عالی پیش نمیرود، ما اول خودمان را مقصر میدانیم، خودمان را به خاطر کار اشتباه، خوب کار نکردن و آنچه از دست دادهایم، سرزنش میکنیم.
همه ما با خودمان صحبت میکنیم اما مشکل وقتی بوجود میآید که ما این گفتگوهای درونی را باور میکنیم، تا جایی که اعتقادات غلطی در مورد خودمان پیدا میکنیم. این اعتقادات غلط برای روح و خوشبختی آینده ما مضر است، مگر این که کاری کنیم که این اعتقادات از یاد بروند.
دفعه بعد که این صدا را در سرتان شنیدید که میگفت؛ "من احمقم" یا "من خوب نیستم" یا "من یک بازنده هستم" یا افکار دیگری علیه خودتان، بدانید که این شما نیستید. میتوانید شفاهی بگویید"این من نیستم! این حقیقت ندارد" و حتی این جملات را در برابر این افکار بیان کنید، "از امروز به بعد من تصمیم میگیرم که این افکار وجود نداشته باشند، زیرا که دیگر نمیتوانند بر من تاثیر بگذارند. من اعلام میکنم که این اندیشهها واقعی نیستید و من از امروز از چنگ آنها آزادم".
منظور قانون سوم این است که هرگز ذهن خود را درگیر اندیشههایی در مورد خود نکنید که قادر نیستید با دیگران در میان بگذارید. درون خود را پاک نگه دارید.
حرفی را نزنید مگر این که صحیح، مفید یا از روی محبت باشد.
بعضی از افراد آن قدر درگیر گفتگوی درونی خود هستند که این گفتگوها به صورت سخنان بیفایدهای بر زبانشان جاری میشود. مانند کسانی که در اتوبوس صحبت میکنند و یا دوست دارند در محل کار کنار آبسردکن بایستند و صحبت کنند. اگر آنها را زیر نظر بگیرید و تعداد چیزهای واقعاً مفید یا جالبی که میگویند را بشمارید، خواهید دید که تعداد آنها انگشت شمار است.
نه تنها این آشفتگی، افراد دور و بر این فرد را تحت تاثیر قرار میدهد بلکه انرژی زیادی را به خاطر حرف زدن از این شخص میگیرد. آخرین باری را که در مورد چیزی بدون هدف و به مدت طولانی صحبت کردید به یاد بیاورید و این که چقدر بعد از آن احساس خالی بودن میکردید. هر چه حرفهای بیفایدهتری بزنیم چیزهای بیفایدهتری به ذهنمان میرسد.
اگر فکر میکنید که اینها مشخصات شماست نا امید نشوید. من هم چنین بودم، میتوانید با آن مبارزه کنید و بر آن غلبه کنید.
بعضی افراد این تمرین را درروزهای تعطیل انجام میدهند به دلیل این که لازم نیست صحبت کنند، یا مطالعه کنند، و یا از کامپیوتر استفاده کنند. در پایان آن روز حس فوق العاده سکوت و آرامش و فوران انرژی را درون خود احساساس میکنند.
مراقب باشید که چه میگویید و فقط زمانی لب به سخن بگشایید که این سه مورد را رعایت کرده باشید: آیا چیزی که میخواهم بگویم...
ـ در مورد من درست است؟ قلب من آن را باور دارد؟
ـ برای کسی یا موقعیتی مفید است؟
ـ از روی مهربانی یا دلسوزی است؟ تعارف است یا واقعاً برای کمک است؟
این ٤ قانون را شخصی چند وقت پیش به من گفت و اینها دلیل نوشتن این مقاله هستند. بعد از عمل کردن به آنها در زندگی خودم، به این نتیجه رسیدم که اگر این ٤ جمله را طی ٢١ روز به کار ببندید متوجه یک دگرگونی زیبا دردرونتان میشوید، از هیاهو به سکوت و از تاریکی به روشنی.
ممکن است در ابتدا مشکل به نظر برسد اما اگر برای ٣ روز به آن عمل کنید بعد از آن کار راحتتر میشود. آن را به ٧ روز برسانید و سپس ٢١ روز. لطفاً خود را به خاطر لغزش از قوانین سرزنش نکنید. ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد فقط به مسیر خود ادامه دهید.
بعد از مدتی متوجه میشوید که دنیای بیرونی شما نیز تغییر کرده است، همان گونه که دنیای درونی شما تغییر یافته است.
بگذارید که قلبتان هدایتتان کند. به ندای قلبتان گوش دهید و به آن اطمینان کنید.