لیزی ولاسکوئز (Lizzie Velasquez) زنی ۲۳ ساله است.شاید باور نکنید اما او هفت سال است که به عنوان یک سخنران انگیزشی فعالیت دارد. زیبا باش، خودت باش” (Be Beautiful, Be You) نام اولین کتاب اوست، او در این کتاب در کنار خاطرههایش تلاش میکند انسانها را در عشق توانمند سازد و به آنها بیاموزد خودشان را همانطور که هستند بپذیرند.لیز یک بیماری بسیار نادر دارد که تنها ۲ نفر در جهان به این بیماری مبتلا هستند. او بدون بافت چربی به دنیا آمد.دلیل آن این است که بدن او در ساخت بافتهای چربی و ماهیچهای ناتوان است. این به این معنی است که بدن این زن هرگز چربی ذخیره نمیکند، عضلهای نمیسازد و وزنی اضافه نمیکند.با این عملکرد بدن او قادر به ذخیره کردن انرژی نخواهد بود و مجبور است هر ۱۵ دقیقه غذا مصرف کند. هماکنون وزن او ۲۶ کیلوگرم است.بعد از انتشار فیلمی کوتاه از او در یوتیوب لقب “زشتترین زن جهان” را به خود گرفت. حتی عدهای بعد از مشاهدهی این ویدیو به او پیشنهاد خودکشی دادند!اما او باور داشت که میتواند کارهای شگفتانگیزی انجام دهد! او مشتاق بود خودش را به انسانهایی که به او خیره شده بودند معرفی کند.لیزی تصمیم گرفته بود چهار هدف را در زندگی خود محقق کند
- ۱. خود را به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پیشرفت و زندگی معرفی کند.
- ۲. تحصیلات عالی بیاموزد.
- ۳. تشکیل زندگی دهد و برای خود شغلی مناسب داشته باشد.
حالا او در ۲۳ سالگی، هفت سال است که بیش از ۲۰۰ کارگاه آموزشی در تشویق دیگران به چگونگی گذر از موانع برپا کرده است، در دانشگاه تکزاز یک پست کارشناسی ارشد در ارتباطات دارد، و دو کتاب نوشته است.او میگوید به جای نشستن و پاسخ به ترحم دیگران، به این نتیجه رسیدم که شروع به فعالیت کنم و بر مشکلات چیره شوم و به دیگران بیاموزم.لیزی ولاسکوئز در مقدمهی کتاب “زیبا باش، خودت باش” مینویسد :
من زندگی شگفتانگیزی داشتهام! زندگی من همیشه آسان نبود و البته قابل پیشبینی هم نبود.ممکن است عدهای بگویند: “هی لیز، تو تنها ۲۳ سال داری چطور میتوانی دربارهی زندگیات کتاب بنویسی؟” من تنها سری تکان میدهم و لبخند میزنم… در این ۲۳ سال گذشته اتفاقات بسیاری در زندگی من افتاده است و من میتوانم صادقانه به شما بگویم که هیچ چیز در من تغییر نکرده است. نوشتن این کتاب به من فرصتی داد تا به اتفاقات گذشته نگاهی بیاندازم و به اینجایی که اکنون هستم برسم. یاد بعضی از آنها اشک را به چشمانم میآورند. من دختر بچهی کوچکی بودم که تنها میخواست دوست داشته شود. و با شرایط من این بسیار سخت بود. همینطور فیلمی که از من در YouTube منتشر شد آنقدر دردناک بود که نمیتوانم دربارهی آن چیزی بگویم. خاطرهها یکی پس از دیگری، خوب و بد… کلنجار رفتن و موفقیت در هر یک از آنها را به خوبی به خاطر دارم. با دوستان و خانوادهام اوقات بسیار خوبی داشتم، و به خاطر وجود آنها به خودم تبریک میگویم. هدف من تنها نوشتن یک کتاب نبود. هدف من این بود که خاطراتم را از طریقی با شما درمیان بگذارم و به شما بگویم که چطور زندگی خود را بهتر کنید. همینطور میخواهم به شما بگویم که صحبت کردن با خدا در این مسیر برای من بسیار انرژیبخش بود. نمیخواهم بگویم که خدا تمام آرزوهای قلبی شما را به شما خواهد بخشید، یا زندگی شما را آسانتر و یا سختتر خواهد کرد. بلکه میخواهم بگویم که خدا برنامهای برای شما دارد و در این مسیر همیشه در کنار شما خواهد بود. تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که با او صحبت کنید و به او گوش دهید. خدا صادقانه عاشق ماست. او عاشق من است، او عاشق توست، او عاشق همهی ماست، امروز…الان… در همین جایی که هستی… مهم نیست ما کجا هستیم و یا در زندگیمان چه مسیری را پیش گرفتهایم، خدا به کلمات و نجواهای قلبیمان گوش میدهد. به هرکدام از ما فرصتی داده شده تا یک رابطهی منحصر به فرد با خدا داشته باشیم آرزو میکنم بیشمار لبخند در مسیر زندگیات پیدا کنی.