حس خوب زندگی برنامه ای از رادیو سلامت (93.2.9)
کارشناس برنامه دکتر مریم فرضی روانشناس و مدرس دانشگاه
ما آدم ها خیلی عجول هستیم! همین چند روز پیش بود که نهالی رو کاشته بودم. هنوز یک ماه هم نگذشته، که میرم و به سر شاخه ها نگاه می کنم. ولی آنقدر بی توجهم که نمی بینم، خدای من، خدای ما، گاهی هفتاد، هشتاد سال ، کمتر یا بیشتر، به پای درخت بندگانش نشسته ولی ما حتی یک میوه کال برای شکر نعمت ها ثمره نمی دهیم. خدایا کمکمان کن تا ریشه ها را محکم کنیم. ما آدم ها باید خیلی مراقب باشیم که به دست خودمان دنیا را برای خود تنگ و تاریک نکنیم. وسعت دنیا و جلوه های زیبا و باشکوه آن خیلی خیلی فراتر از تصور ما و نگاه های محدود عادتی شده ماست، اما این ما هستیم که همیشه اسیر و دست بسته عادتیم و جلوه های زیبای جهان پیرامون به سادگی برایمان عادی می شوند. این خصوصیت ما آدم هاست که چشمهایمان قادرند در عین باز بودن شگفتی های بی شمار طبیعت از آفتاب و ماه گرفته تا گیاه و حیوان و انسانش را نبینند؛ گوشهایمان قادرند در عین شنوایی صداهای لذت بخش طبیعت را نشنوند و سایر حواسمان هم به همین ترتیب... ما آدم ها باید خیلی مراقب باشیم که عادت ها از طرفی و چالش ها و دشواری های زندگی از طرف دیگر گیرنده های حسی ما را فلج نکنند. وگرنه به قول مولانا در این کاخ بزرگ و هزار گوشه زندگی که در جای جای آن نعمت و موهبتی برای متنعم شدن و لذت بردن وجود دارد، می گردیم و از بین اینهمه، چاهی را پیدا می کنیم و در عمق تاریکی آن اقامت می کنیم! چقدر عجیب... ما آدم ها به طرز فوق العاده ای این توانایی «ناتوان کننده» را داریم و از قدرت تخریب گرانه آن بیخبریم. هربار که از طلوع و غروب زیبای خورشید شگفت زده نمی شویم... هربار که آسمان شب را با لذت و شگفت زدگی تماشا نمی کنیم... هربار که خوراکی های خوشمزه را با اشتها می خوریم و توجهی به شگفت انگیزی این خوردنی ها و خوردن ها و سیر شدن ها نمی کنیم... هربار که بازی و جست و خیز شادمانه کودکی در مقابل چشم ما، دل ما را غرق شادی و سبکبالی نمی کند... هربار که نیازمند محبتی را در اطرافمان می بینیم و یادمان نمی افتد که تجربه شگرف نوازش یک روح و شادی ناب بعد از آن در یک قدمی ماست... هربار که چنان به نداشته ها می چسبیم که داشته هایمان با همه فراوانی و بی شماربودن از چشممان می افتند و بی ارزش می شوند... هربار که ساعت ها، روزها بلکه سال ها در جستجوی "پنیر گمشده ای" می گردیم و همه چیز دیگر را فدای آن می کنیم... هربار که از شدت غمگینی و حسرت یا ترس یا آرزومندی غرق در گذشته و آینده می شویم و «حال نورس» خود را غافلانه به پای آنها قربانی می کنیم... هربار که «تکرار می شویم» و تقصیر این تکرار شدن ها را با افتخار به گردن زمین و زمان می اندازیم... باید بدانیم تاریکی چاه را برای زندگی برگزیده ایم بدون آنکه درکی از این حقیقت تلخ داشته باشیم! پس عجله نکنید و از این دنیا لذت ببرید !