عاشق طرز فکر آدمها نشوید
آدمها زیبا فکر میکنند
زیبا حرف میزنند
اما زیبا زندگی نمی کنند
روزی میرسد که احساس میکنیم تنها شدهایم، باید زندگی خودمان را به تنهایی اداره کنیم و قدم به قدم جلو برویم. به جایی میرسیم که دیگر از روابطی که در گذشته با اطرافیانمان داشتهایم، لذت نمیبریم و احساس میکنیم که این مناسبات پوچ، توخالی و بیهوده بودهاند. در واقع به نقطه عطفی در این روابط میرسیم. گاهی وقتها هم با یک بیماری جدید درگیر شدهایم که باید به تنهایی با آن بجنگیم. حالت دیگری هم پیش میآید که به این نتیجه میرسید که تمامی کارها، تلاشها و فعالیتهایی که کردهاید، آنهایی نبودهاند که شما فکر میکردهاید و نمیتوانند آرزوهای شما را برآورده کنند. باید بگویم که این وضعیت در انتظار همگی ماست و دیر یا زود با آن روبرو خواهیم شد. حالا میپرسید که چه کار باید کرد؟
بسیاری از ما خجالتی هستیم. این مشکل باعث میشود که نتوانیم وارد جریان زندگی شویم و بین ما و دنیای اطراف دیواری کشیده شود. ما میخواهیم از دیگران متفاوت باشیم اما کاری نمیکنیم. علاوه بر آن میترسیم که دیگران ما را از خود برانند و طرد شویم. اعتماد به نفسمان کم است، احساس میکنیم که خیلی بیارزشیم و مدام مواظب رفتارمان هستیم تا مبادا کسی را ناراحت کنیم. همه اینها باعث میشود که نتوانیم خودمان را نشان دهیم. ما به خود میگوییم که اگر فقط میتوانیم نقاط ضعفمان را برطرف کنیم، دیگر اینقدر خجالت نمیکشیدیم. اگر زیباتر بودیم، پول بیشتری داشتیم، دانشگاه رفته بودیم یا . . . بهتر در جامعه ظاهر میشدیم و همیشه شرمزده نبودیم. مینشینیم و برای خودمان دلیل و برهان میآوریم که باید فلان کار و بهمان کار را بکنیم و دلایل خجالتی بودنمان را پیدا میکنیم. اما باز هم اوضاع مثل قبل خواهد بود. هرچه بیشتر خود را از مردم قایم کنیم، چیزهای زیبا و لذتبخش بسیاری را از دست خواهیم داد. سعی نمیکنیم در جریان زندگی روزمره وارد شویم و همانند دیگران با این روند عادی پیش برویم و زندگی کنیم. آنوقت احساس میکنیم که کودن و ابله هستیم. میترسیم و دیگر نمیتوانیم به خودمان اعتماد کنیم. هرچه خودمان را در این پیله ترس و انزوا حبس کنیم، از جامعه دور و دورتر میشویم چرا که به تدریج از این تنهایی و رکود خوشمان میآید.