دکتر مریم فرضی

مقدمه : هر کسی برای خودش ارزشها و باورهایی دارد که برایش مهم و محترم است این باورهای هر شخص است که شخصیت آنرا شکل می دهد شخصیت اجتماعی افراد برگرفته از چندعامل است که مهمترین آنها یعنی باورها می توانند شخصیت آدمها را همانطور که هستند همانطور ایجاد کنند در واقع باور همان اندیشه و تفکر است که ما نسبت به مردم ، جامعه و اشیاء داریم و این اندیشه چنان قوی است که تغییر آن بسیار سخت است. 

مهم اینجاست که این باورها بصورت ناخودآگاه بر رفتار و کنش ما تأثیر می گذارد اگر کسی باورش این است که زندگی سخت و مشقت بار است با همین باور صبح بیدار می شود به محل کارش می رود و همیشه کار خودش را نوعی مشقت می داند در مقابل اگر کسی زندگی را نوعی حرکت و شادی بداند بنابراین کار را سرزندگی و همه چیز برایش روشن و راه برایش باز خواهد شد.این باورها که قطعاً بصورت ناخودآگاه بر رفتار و کنشهای ما تأثیر می گذارد چطور وارد زندگی ما می شود و ما چطور اینها را کسب می کنیم و از چه جاهایی؟ چه چیزهایی روی ما تأثیر می گذارند تا این باورها در ما بوجود بیاید.
اگر سفری را شروع کنیم اما مسیری را که انتخاب می کنیم اشتباه باشد گم می شویم دقیقا در سفر زندگی همین اصل صدق می کند در اطراف ما اینقدر اطلاعات نادرست و بی فایده هست که اکثر ما آن نقشه ای را که برای ادامه راه زندگی انتخاب می کنیم درست نیست در مسیراشتباه قدم برمی داریم و متأسفانه به جایی که باید هدایت شویم هدایت نمی شویم. ما بیش از حد به ایده ها ، الگوها و اصول نادرست پایبند هستیم که در واقع همان باورهای ما را  تشکیل می دهند. چطور ما به این باورها می رسیم و اینقدر این باورهادر وجود ما می تواند به نوعی محکم شوند که بر اساس آن زندگیهایمان را بنا می کنیم . تا این حد که گاهی اوقات انسان اصولاً دنبال راه حل سخت نیست یعنی هر چیزی که برایش راحت و ساده باشد را بیشتر دوست دارند انتخاب کنند آن چیزی که در مدت زمان کوتاه جواب بدهد طبیعی است که انسان بیشتر دوستش دارد. گاهی اوقات برای پوشاندن خلاء های خودش و کوتاهی ها و قصورهای خودش در زندگی به دنبال یک سری توجیهات منطقی می گردد. یکی می تواند باورهای نادرست ما باشد که به ما کمک می کند. من می خواهم از صحبت این شنونده عزیز در گزارش استفاده کنم. این دوست عزیز مطرح کردند که ما در کارهایمان به خدایمان توکل می کنیم چون اعتقادمان بر این است که یک منبع قدرتمندی است و مسائل و مشکلات را اگر به آن بسپاریم حل می شود . حالا بعضی از دوستان هستند که خیلی دوست ندارند که در زندگی تلاش کنند و برای رسیدن به هدفشان زحمت بکشند. شما حتماً این جمله را از آنها شنیدید که همه چیز را به خدا بسپار، خدا خودش درست می کند . دقیقاً این جمله یک باور درست است اما چطور می شود که ما آنرا تبدیل به یک باور نادرست می کنیم بخاطر این است که دست روی دست می گذاریم و تکان نمی خوریم و هیچ کاری نمی کنیم و منتظر هستیم که همه چیز را خدای ما درست کند. این توکل زمانی امکان پذیر است و زمانی واژه اش معنا و مفهوم پیدا می کند که من تلاش می کنم و حرکت می کنم ، هدف دارم، برنامه ریزی در زندگیم دارم، مسیرم برای رسیدن به موفقیت مشخص است و از یک منبع قدرتمندتر دیگر هم دی این مسیر کمک می گیرم که من را از گزند آسیب حفظ کند اما حالا می آیم و به یک باور نادرست تبدیلش می کنم و هیچ قدمی بر نمی دارم و هیچ کاری نمی کنم . نه تلاش می کنم، نه از استعدادهایم استفاده می کنم نه برنامه ریزی در زندگی دارم و سردرگم و به کرات از این جمله استفاده می کنم که نگران نباش و همه چیز را به خدا بسپار و خدا خودش درست می کند . اینجاست که این باور درست تبدیل به یک باور غلط می شود و این باورهای غلط تعدادشان زیاد شود تبیعی است که باورها هم را پوشش می دهند یعنی با هم ، همپوشی دارند و اگر بخواهد این تعداد باورهای غلط ما زیاد شود در ما احساس نگرانی، اضطراب، گناه ، غم و افسردگی را ایجاد می کند . می خواهیم به این نتیجه برسیم که چطور چند باور محدود می تواند علت اصلی و حتی ریشه گسترده ای از مشکلات روانی ما باشد چه غمگین بودنهای ما، استرسهای شدیدمان، نا امیدی ها، دلسردهای پی در پی، ترسها و حتی خوبیهای ما، سازگار نبودن با دیگران، نداشتن اعتماد به نفس، اینکه ما از خودمان یک تصویر ذهنی منفی پیدا می کنیم و بی دلیل خودمان را در اکثر موارد مقصر می دانیم همه در واقع می تواند عوامل به این باورهای غلطی باشد که در ابتدا باورها به خودی خودشان درست هستند ما تعیین می کنیم که از آنهای استفاده های غلط و معناهای غلط داشته باشیم.
یکی از اهداف مهم در زندگی ما تغییر باورهای غلط است و ایجاد باورهای درست و صحیح در وجودمان. من خودم گاهی می پرسم واقعاً در زندگی به چه چیزهای اعتقاد و باور دارم یعنی چیزهایی در وجود ما هستند که به راحتی من حاضر نیستم از آنها بگذرم یا آنها را زیر پا بگذارم یا با یک چیز عوضشان کنم و چه باورهایی در من وجود دارد که حاضرم برایشان تلاش کنم و به راحتی از دستشان ندهم.سیگار کشیدن آنطوری که شما فکر می کنید خطری در بر ندارد حالا یک سری از باورهای غلط که در ما شکل می گیرند حاصل تربیتهای ما هستند یعنی ما در واقع آنطور که تربیت می شویم پدر و مادر ما هر باوری که داشته باشند ان باورها را به ما هم منتقل می کنند مثلاً یک مثال در ارتباط با فداکاری مادر است. ما می دانیم که مادرها در فداکاری نمونه هستند یعنی مثال زدنی هستند اما متأسفانه این باور غلط در وجودشان شکل گرفته یعنی فداکاری بیش ازحدی که یک مادر از خودش هم غافل می شود و به یک نقطه ای در زندگی می رسد که توان ندارد برای اینکه مسیری را با فرزند دیگر ادامه دهد یعنی خسته است، بی روحیه است ، بیمار است، فرسوده شده و نمی تواند به فرزندش آنطور که باید کمک کند . پس مهر مادر این باور غلط را در فداکاری داشته در معنای فداکاری و عین همان را هم به بچه اش انتقال می دهد چون بچه مادر را می بیند و بعدها او هم شاید همین مسیر اشتباه را در زندگی پیش می گیرد یعنی در واقع مادر اصلاً به نیازها، عواطف، سلامتی خودش توجه ندارد و نسبت به خودش بی قید است وتمام وقت و انرژی خودش را برای بچه ها صرف می کنند برای همین زود از دست می رود یعنی زود خسته و فرسوده می شود ما می گوییم که فداکاری زمانی معنا پیدا می کند که شما به خودتان هم برسید یعنی تا حدی به خودتان برسید که همه وقتتا را برای دیگران نگذارید این معنای درست فداکاری و یک باور درست است.
دوست عزیزی چاق است خیلی غذا می خورد غذاهای پرچرب هم می خورد شما وقتی به او می گویید مثلاً برای وزن شما خیلی خوردن این غذاهای چرب مناسب نیست حالا به هر دلیل فشار خون، بیماری قلب می تواند به سراغ شما بیاید و یا شما در معرضش قرار گرفتید خیلی راحت میگوید که نه هیچ اتفاق خاصی هم نمی افتد ما خانوادگی همینطوری هستیم و همه هم سلامت هستیم یا ممکن است به شما بگوید خلاصه که روزی باید بمیرم پس بگذار راحت بخورم اینها خیلی باورهای نادرست است و متأسفانه گاهی اوقات تشخیص باورهای درست و نادرست بصورت تجربه های بزرگی مشخس می شود یعنی تاوانهای سنگینی را بخاطرش می پردازیم مثلاً همان عزیز که به خودش اصلاً رسیدگی نمی کند  و غذاهای چرب زیاد میخورد وقتی که یک مشکل جدی جسمی پیدا می کند تازه متوجه می شود که این باور غلط است یا مثلاً کسی هست که اعتقاد اصلاً به پزشک ندارد یعنی می گوید که اگر پیش پزشک بروید بدتر می شوید . مگر چنین چیزی ممکن است که ما برای بعضی از بیماریها و یا خیلی از بیماریهایی که خودمان اطلاعاتی در موردش نداریم و بیماریهایی که اگر رهایشان کنیم می توانند مشکلات جدی را برایمان به همراه بیاورند نمی رود و اعتقادی ندارد  و همین باور غلط را هم سعی می کند به اطرافیانش القا کند و بعد یک زمان به یک مشکل جدی برخورد می کند آنجاست که بطور مرتب و منظم به پزشک خودش مراجعه می کند پس مشخص است که باورهای غلط خیلی هم شناساییش سخت نیست. ما گاهی برای توضیح، گاهی حاصل تربیتهای نامناسب و گاهی قدرت رویارویی با واقعیت را نداریم و دوست نداریم قبول مسئولیت بکنیم بخاطر همین هست که ترجیح می دهیم از باورهای غلط استفاده کنیم مثل جمله ای که شما گفتید که زندگی سختی زیاد دارد مشقت زیاد دارد یعنی چه؟ یعنی اینکه من از الان دارم به شما می گویم که من آمادگی ادامه این مسیر را ندارم، من نمی توانم این قدر مسئولیت را قبول کنم، من قدرت برخورد با واقعیت را ندارم و اینقدر این را تکرار می کند که در واقع برایش مسجل می شود که زندگی واقعاً سخت است و بخاطر همین خیلی نمی شود روی این فرد حساب باز کرد یا به او تکیه کرد چون همچنان با باور غلطش دارد زندگی می کند