پند :: Maryam Farzi

دکتر مریم فرضی " روانشناس بالینی "

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پند» ثبت شده است

حکایت اراده انسانی

دکتر مریم فرضی

پند ها و گنج ها برنامه ای از رادیو اقتصاد

دکتر مریم فرضی روانشناس و مدرس دانشگاه

یک استاد با شاگردش در صحرا راه میرفتند. استاد به شاگردش میگفت که باید همیشه به خداوند اعتماد کند چون او از همه چیز آگاه است. شب فرا رسید و آنها تصمیم گرفتند که اطراق کنند و استاد خیمه را برپا کرد و شاگردش را فرستاد تا به پای اسبها سنگی ببندد. اما وقتی کنار سنگ رسید به خودش گفت: استاد مرا آزمایش میکند و میگوید که خداوند از همه چیز آگاه است. آن وقت از من میخواهد که این اسبها را ببندم. او میخواهد ببیند آیا من ایمان و توکل دارم یا نه. سپس به جای آنکه اسبها را ببندد، دعای مفصلی خواند و افسارشان را به دست خدا سپرد. به نظرتون صبح چی شد؟ آیا اسبها اونجا بودند؟ آیا خدا از اون اسبها محافظت کرد؟ آیا خدا اصلاً میتونست از اون اسبها محافظت کنه؟ عجله نکنید داستان ادامه داره:روز بعد، وقتی بیدار شدند اسبها رفته بودند. شاگرد که نا امید و ناراحت شده بود نزد استاد رفت و شکایت کرد و گفت: دیگر هیچ وقت حرف شما را باور نخواهم کرد. چون خداوند از هیچ چیز مراقبت نمیکند و فراموش کرد که اسبها را نگهداری کند.استاد جواب داد:تو اشتباه میکنی! خداوند میخواست از اسبها نگهداری کند. ولی برای اینکار نیاز به تو داشت که افسار آنها را به سنگ ببندد.

یک ضرب المثل عربی هست که میگه

به خدایت اعتماد و توکل کن اما فراموش نکن که افسار شترت را هم به درخت ببندی

حکایت سنگ جاده

دکتر مریم فرضی

پند ها و گنج ها برنامه ای از رادیو اقتصاد

کارشناس برنامه خانم دکتر مریم فرضی روانشناس بالینی

خانم دکتر - دکتر مریم - فرضی - دکتر - خانم مریم - مریم - خانم دکتر روانشناس - روانشناس خانم

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ  بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا  ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر  می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنندامّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند. سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر  سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را  به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ  بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در  زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد  پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى  از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى  است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!

هر مانعى، می تواند  فرصتى باشد

حکایت مرد نابینا

دکتر مریم فرضی

پند ها و گنج ها برنامه ای ار رادیو اقتصاد

دکتر مریم فرضی مشاور ارشد خانواده

خانم دکتر - دکتر مریم - فرضی - دکتر - خانم مریم - مریم - خانم دکتر روانشناس - روانشناس خانم

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود:امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

مریم فرضی - دکتر مریم فرضی - استاد فرضی - استاد مریم فرضی - خانم فرضی - خانم مریم فرضی - مریم فرضی روان شناس - مریم فرضی استاد دانشگاه - دکتر مریم فرضی روان شناس -مریم فرضی مدرس دانشگاه - دکتر مریم فرضی مشاور خانواده

مطب مریم فرضی - مطب دکتر مریم فرضی - روان شناس بالینی مریم فرضی - روا نشناس دکتر مریم فرضی -  دکتر مریم فرضی مدرس مجتمع فنی تهران -  مریم فرضی پیام نور - دانشگاه پیام نور مریم فرضی - مجتمع فنی تهران مریم فرضی - دکتر مریم کارشناس صدا و سیما