یک روز سرد پاییزی را در نظر بگیرید که دو دوست با همراهانشان برای صرف شام به رستوران رفتهاند اما به علت شلوغی، مجبور میشوند یک میز خالی را در سمت در ورودی رستوران برگزینند. با رفت و آمد مشتریان مختلف، در رستوران باز میماند و سرمای شدیدی داخل میشود. یکی از این آقایان بعد از هر بار بازماندن در، از جایش بلند میشود، به سمت در میرود و در را محکم میبندد تا جایی که در حدود 15 دقیقه از هشت نفری که به رستوران وارد یا از آن خارج میشوند، شش نفر سبب شدهاند که این فرد برای بستن در، از جایش بلند شود. او دفعه اول که به سمت در میرفت، خیلی عصبانی نبود اما رفتهرفته این موضوع او را تا حدی آزرده کرد. با اینکه نفر ششم نیز دقیقا همان کار نفر اول را تکرار کرده بود اما مورد بدخلقی و رفتار پرخاشگرانه او واقع شد .در داستان بالا در واقع هر بار که در باز میماند اندکی بر خشم مرد افزوده میشد. انگار که کاسه صبر او هر بار پرتر میشود. این کاسه پر شده، بر سر نفر ششم شکسته شد. ممکن است این داستان سوالهای زیر را در ذهنتان ایجاد کرده باشد :
1) چرا از میان آن همه افراد، فقط یکی از آنها نسبت به بازماندن در واکنش نشان میداد و افراد دیگر واکنشی نشان ندادند؟
2) علت اصلی خشمگین شدن آن فرد چه بود؟
3) چرا دیگران برای بستن در، اقدامی انجام نمیدادند؟